رمان ارباب من پارت: ۱۱۱

با ترکیدن بمب و اعلام شروع سال جدید، فرناز جیغ کشید و با ذوق گفت:

_ عیدتون مبارک

بهراد خندید و رو بهش گفت:

_ عیدت مبارک عزیزم

فرناز از جاش پاشد و به سمتش اومد، بغلش کرد و گفت:

_ امیدوارم سال قشنگی داشته باشی داداش جونم

بعد هم با شیطنت به من نگاه کرد و گفت:

_ البته در کنار سپیده جون

لبخند تلخی زدم و آروم گفتم:

_ عیدت مبارک فرنازجان

با شنیدن حرفم سریع به سمتم اومد و بغلم کرد و بعد از اینکه صورتم رو پر از تف کرد، ولم کرد!
کرم خانم هم پیشونی هرسه تامون رو بوسید و گفت:

_ سال نو همتون مبارک، شماهام مثل بچه های خودمید

بعد هم از سرجاش پاشد و گفت:

_ من برم میز ناهار رو آماده کنم

بهراد قران رو از داخل سفره برداشت و قبل از اینکه بره، گفت:

_ اکرم خانم صبرکن
_ بله آقا

یه تراول پنجاه هزاری از زیر قران برداشت و رو بهش گرفت و گفت:

_ این عیدی شما
_ خدا مرگم بده این چه کاریه آقا؟
_ خدا نکنه، بگیرید لطفا

با خجالت تراول رو گرفت و بعد از اینکه دوباره تشکر کرد به سمت آشپزخونه رفت که فرناز رو به بهراد گفت:

_ راستی من اصلا حواسم نیست، بقیه کجان؟
_ امروز روز عیده، همه رو فرستادم برن پیش خونواده هاشون
_ یعنی فقط خودمون چهارتا تو خونه ایم؟

سرش رو به نشونه تایید تکون داد و رو به من گفت:

_ البته دوربین ها و دزدگیرها کار میکنن!

دهنم رو کج کردم و نگاهم رو به یه سمت دیگه چرخوندم که فرناز دستش رو دور شونه بهراد انداخت و گفت:

_ خب خان داداش عیدی ما کو؟
_ مگه تو هم عیدی میخوای؟
_ نه پس!

بهراد خندید و دوباره قران رو برداشت و یه تراول به فرناز داد و بعد به سمت من برگشت و یه تراول ها رو به سمتم گرفت و گفت:

_ اینم عیدی شما

یه چند لحظه با نفرت تو چشماش زل زدم و بعد گفتم:

_ ممنونم

فرناز یه نگاهی به اطراف انداخت و گفت:

_ خب منم پاشم برم به اکرم خانم کمک کنم تا شما با خیال راحت و بی سر خر به هم تبریک بگید!
دیدگاه ها (۲۶)

چ‍‌ی‍‌زای‍‌ی‌که‌راج‍‌ب‍‌م‌ش‍‌ن‍‌ی‍‌دی،‌دروغه!م‍‌ن‌ #ب‍‌دت‍‌ر...

رمان ارباب من پارت:۱۱۲

رمان ارباب من پارت: ۱۱٠

رمان ارباب من پارت: ۱۰۹

Last time

#Gentlemans_husband#Season_two#part_220چند قدمی در ایستادمنم...

.THE NAME...میان دو نگاهPART...🕚SEASON... 2⃣🖤💋... بعد از گذر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط